جدول جو
جدول جو

معنی مقرر داشتن - جستجوی لغت در جدول جو

مقرر داشتن
برقرار کردن، معین کردن، مقرر کردن
تصویری از مقرر داشتن
تصویر مقرر داشتن
فرهنگ فارسی عمید
مقرر داشتن
نشناختن، گر بشایستی که دین را گستریدی هر خسی کردگار اندر جهان پبغمبری ننشاختی (ناصر خسرو) فرمودن هر نیزاندن تعیین کردن برقرار کردن: (... برحسب شریعت غرای محمدی. . جزیه بر تو مقرر دارم و ولایت تو بتو باز گذارم) (ظفرنامه یزدی. چا. امیرکبیر 372: 2)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تقرب داشتن
تصویر تقرب داشتن
نزدیکی داشتن نزدیک بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقدم داشتن
تصویر مقدم داشتن
کسی یا چیزی را پیش انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرار داشتن
تصویر قرار داشتن
برقرار بودن، جا داشتن
آرامش داشتن
وعدۀ ملاقات داشتن
فرهنگ فارسی عمید
جای داشتن خستیدن پای فشردن جای داشتن، ثابت شدن، ثبات ورزیدن، مقرر شدن معین گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
روان کردن، انجاماندن، روا کاندن روان کردن، عمل کردن، بمرحله اجرا در آوردن بعمل آوردن: و همه اوقات و ساعات پروانه ها و احکام و بروات و انعام در حق ایشان مجری داشته
فرهنگ لغت هوشیار
مطرا کردن مطرا گرداندن تازه گرداندن، زندگی تازه بخشیدن، پاکیزه کردن مطرا کردن: برتر ز عرشت قدر و قدرایت و رای حرز و حد ذاتت بدست جود و جد گیتی مطرا داشته. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقدم داشتن
تصویر مقدم داشتن
پیش انداختن پیش انداختن کسی یا چیزی را جلو انداختن: (اگر وتد را بر سبب مقدم داری فعولن آید) (المعجم. چا. دانشگاه. 37)
فرهنگ لغت هوشیار
پس انداختن به واپس انداختن، سپس آوردن عقب انداختن سپس آوردن: و اگر یک سبب بروتد مقرون مقدم داری و یکی موخر فاعلاتن آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقار داشتن
تصویر نقار داشتن
کینه داشتن عناد داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقدم داشتن
تصویر مقدم داشتن
((~. تَ))
ترجیح دادن، برگزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقدار داشتن
تصویر مقدار داشتن
Amount
دیکشنری فارسی به انگلیسی
मात्रा होना
دیکشنری فارسی به هندی
পরিমাণ হওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از قدر داشتن
تصویر قدر داشتن
ارز داشتن گرامی بودن
فرهنگ لغت هوشیار